فیک ١٠٩
جونگ هی با عصبانیت داد زد: چی از جونم میخوای؟!
صداش پر از خشم و سردرگمی بود.
کوک اما خیلی آروم و با لحنی که انگار میخواست جونگ هی رو آروم کنه، گفت: میدونم که از هیچی خبر نداری، پسر قشنگم. ولی باید بهم گوش بدی.
جونگ هی که از این کلمه "پسرم" بدجور عصبی شده بود، داد زد: منو پسرم صدا نکن، فهمیدی؟!
کوک دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. از عصبانیت یقه پیراهن جونگ هی رو گرفت و با یه حرکت تند، اونو جلوی آینه کشوند. بعد با صدای بلند و خشمگین فریاد زد:
نگاه کن! درست نگاه کن! میبینی چقدر شبیه همیم؟! به خودت نگاه کن، به رفتارت، به موهات، به رنگ چشمات! اصلا انگار کپی برابر اصل منی!
جونگ هی با بهت و ناباوری گفت: باور نمیکنم... اصلا امکان نداره!
کوک یه خنده عصبی کرد و با یه حرکت جونگ هی رو دنبال خودش کشوند و بردش به اتاق خودش و هانول. وقتی در رو باز کرد، جونگ هی با یه صحنه باورنکردنی روبرو شد. کل دیوار اتاق پر بود از عکس! عکسای مادرش، عکسای دونفرهی مادرش با کوک و خیلی عکسای دیگه. چشماش از تعجب گرد شده بود. معلوم بود تو شوک فرو رفته که چرا عکسای مادرش تو خونه جئون اینجاست.
جونگ هی با صدای لرزون گفت: نه... نه... تو بابای من نیستی! اصلا نمیشه!
کوک با صدای بلندتر گفت: به خودت و هرا دقت کردی؟ رنگ چشمای هرا دقیقا شبیه مامانت هست. چشماش، موهاش... همه چیز! اون خواهر دوقلوته! حالا فهمیدی؟! میخوای تست دی ان ای بدیم تا خیالت راحت شه؟ هاااا؟!
جونگ هی دیگه نتونست خودشو کنترل کنه، بغضش ترکید و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. صدای داد کوک خیلی ترسوندتش.
کوک تازه متوجه شد که چقدر تند رفته و چه اشتباهی کرده. آروم جونگ هی رو تو بغلش گرفت و با لحن مهربون گفت: ببخشید، پسر قشنگم... ببخشید. دست خودم نبود... خیلی عصبی بودم.
بعد آروم و با محبت، تند تند سر جونگ هی رو میبوسید، انگار میخواست با بوسه های پی در پی، اونو آروم کنه و از اون حال بد دربیاره.
صداش پر از خشم و سردرگمی بود.
کوک اما خیلی آروم و با لحنی که انگار میخواست جونگ هی رو آروم کنه، گفت: میدونم که از هیچی خبر نداری، پسر قشنگم. ولی باید بهم گوش بدی.
جونگ هی که از این کلمه "پسرم" بدجور عصبی شده بود، داد زد: منو پسرم صدا نکن، فهمیدی؟!
کوک دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. از عصبانیت یقه پیراهن جونگ هی رو گرفت و با یه حرکت تند، اونو جلوی آینه کشوند. بعد با صدای بلند و خشمگین فریاد زد:
نگاه کن! درست نگاه کن! میبینی چقدر شبیه همیم؟! به خودت نگاه کن، به رفتارت، به موهات، به رنگ چشمات! اصلا انگار کپی برابر اصل منی!
جونگ هی با بهت و ناباوری گفت: باور نمیکنم... اصلا امکان نداره!
کوک یه خنده عصبی کرد و با یه حرکت جونگ هی رو دنبال خودش کشوند و بردش به اتاق خودش و هانول. وقتی در رو باز کرد، جونگ هی با یه صحنه باورنکردنی روبرو شد. کل دیوار اتاق پر بود از عکس! عکسای مادرش، عکسای دونفرهی مادرش با کوک و خیلی عکسای دیگه. چشماش از تعجب گرد شده بود. معلوم بود تو شوک فرو رفته که چرا عکسای مادرش تو خونه جئون اینجاست.
جونگ هی با صدای لرزون گفت: نه... نه... تو بابای من نیستی! اصلا نمیشه!
کوک با صدای بلندتر گفت: به خودت و هرا دقت کردی؟ رنگ چشمای هرا دقیقا شبیه مامانت هست. چشماش، موهاش... همه چیز! اون خواهر دوقلوته! حالا فهمیدی؟! میخوای تست دی ان ای بدیم تا خیالت راحت شه؟ هاااا؟!
جونگ هی دیگه نتونست خودشو کنترل کنه، بغضش ترکید و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. صدای داد کوک خیلی ترسوندتش.
کوک تازه متوجه شد که چقدر تند رفته و چه اشتباهی کرده. آروم جونگ هی رو تو بغلش گرفت و با لحن مهربون گفت: ببخشید، پسر قشنگم... ببخشید. دست خودم نبود... خیلی عصبی بودم.
بعد آروم و با محبت، تند تند سر جونگ هی رو میبوسید، انگار میخواست با بوسه های پی در پی، اونو آروم کنه و از اون حال بد دربیاره.
- ۲۰.۶k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط